علاقه ای به دنیای مجازیتان ندارم
نمیدانم از کی باب شد که این دنیا شد دنیای سلام حالت چطوره مردمانی که هر روز صبح سوار بر دوچرخه ای از کنار جوب آب که رد می شدند با سلامی رسا به پیرمرد خسته کنار جوب خوش و بشی میکردند؟؟!!!
و اکنون همه سلام ها ختم به اینستا و تلگرام…
و همه دیدنها ختم به پستی در اعماق دنیایی که رنگ بویش بی روح و فارغ از گرمای دستها و تب گرم چشمهاست
آه چقدر آسوده کنار هم بودنها را کنار گذاشتیم و با هم نبودنها را انتخاب کردیم!!!
تمام لحظه هایی که بچه ها در کوچه ها در پی توپ پلاستیکی میدویدند تمام شده است
تمام لحظه های ناب که با مادر بزرگ عصرها برای لختی آرامش به زیر سایبان درختی مینشستیم و او برایمان قصه می گفت و ما با خواهر کوچکمان نقاشی میکشیدیم…
دیگر گذشت لحظات خوش آن روزها…
علاقه ای به دنیای مجازیتان ندارم…